هانترس کلاب 4
خوب ! اليزابت عزيز.حالا جريان ماوقع را از اول تا آخر برات تعريف مي كنم.
يك روز تقريبا سرد پاييزي من و ديويد نزديك ساعت 4 بعد از ظهر از شكار مرغابي برگشته بوديم.
من با دوست دخترم در همين جا قرار ملاقات داشتم. با همان لباس شكار وارد اينجا(منظور هانترس كلاب) شدم.روي يك چاهر پايه جلوي پيشخوان نشسته بودم و با دوستم در حال گفتكو بوديم.
صداي نخراشيده اي توجه ام را جلب كرد كه تقريبان با لحن بي ادبانه اي از "بار من" نوشيدني ديگري خواست.
سمويل سعي مي كرد هر طور شده ايشان را آرام كند و مرتبا خواهش مي كرد كه آرامتر صحبت نمايد.اما آن شخص همچنان تقريبا با داد و بيداد و كلمات ركيك همه را خطاب ميكرد.
من هم به طرف صاحب صدا برگشتم.نگاهي به او انداختم.در نظر بگيريد مردي با قد حدود 190 سانت و وزني بيش از 90 كيلو.
خيلي با ملايمت گفتم آقاي عزيز لطفا آرامتر!شما ظاهرا اينجا را با ميخانه هاي محلات پست لندن اشتباه گرفته ايد.
چشمتان روز بد نبيدند همينكه اين حرف از دهانم خارج شد مثل اينكه آن آقا منتظر چنين كلمه بود.
چناند لگدي به چاهر پايه اي كه روي آن نشسته بودم زد كه با چهار پايه چند متر آنطرفتر پرتاب شدم.
جواني و انعطاف عضلات و همچنين سبكي وزنم (قدم 175 و وزنم حدود 60 كيلو بود آن زمان)بايث شد كه بتوانم با زحمت زياد تعادل خود را حفظ كنم و چندان آسيبي نبينم.
اما مگر دست بر دار بود.
دوباره به طرفم هجوم آورد.سمويل مرتب مي گفت:كيهان از جلوي اين گاو وحشي برو كنار و خودت را درگير نكن.
راستش براي من خيلي ننگ آور بود جلوي چشم همه مخصوصا دوستم جا را خالي كنم و فرار نمايم.بنا بر اين كله شقي كردم.
چهار پايه را بلند كرد و به طرفم پرتاب نمود.به هر بدبختي بود خودم را از شر آن ضربه خلاص كردم.ولي اين شراط نا مساوي چندان قابل دوام نبود و اگر ضريه اي به من ميزد حتما از پا در مي آمدم.
سعي كردم من هم به جاي دفاع حمله نمايم .مشتي به طرف شكمش زدم.ولي مثل اين بود كه به يك گوني پر از كاه ضربه زده باشم و كوچكترين تاثيري بر او نداشت به جز اينكه بيشتر عصباني شود و همچنان ناسزاا گويان به طرفم هجوم آورد.
شانس ديگر من اين بود كه چن گلاس اضافي نوشيده بود و تعادل درستي نداشت.
دوباره چهار پايه اي برداشت و به طرف سرم پرت كرد.سرم را عقب كشيدم ولي كمي پشت ابروي مرا خراش داد و خون جاري شد.
براي لحظه اي يادم آمد كه كارد شكاري هنوز به كمرم آويزان است.
كارد هاي شكاري ساخت كارخا نه "وود من "در بين شكارچيان از معروفيت و محبوبيت خاصي بر خوردارند.
نمونه اي كه من داشتم داراي تيغه اي پهن و دولبه بود با طول تيغه خدود 30 سانتيمتر.
اين كارد ها داراي قبضه اي توخالي هستند كه درون آن قلاب و نخ ماهي گيري و سوزن و نخ و مو چين و يك تيخ كوچك و چند دانه چوبكبريت در درون آن قرار داده ان كه در شرايط اضطراري بسيار به درد بخور هستند و انتهاي قبضه با يک بلت بزرگ و خوش تراش بسته شده است.
راستش من قصد صدمه زدن به ايشان را نداشتم ولي بايد هر طور امكان داشت شرش را كم مي كردم.
وقتي كه دوباره به طرفم هجوم آورد خودم را به عقب كشيدم و در همان لخظه يك ضربه با انتهاي كارد به گيجگاه او زدم.باور بفراييد مانند اين بود كه به يك ديوار بتوني ضربه زده باشم.دست خودم درد گرفت.
ظاهرا ضربه خوبي زده بودم چونكه از شدت حمله اش كاسته شد ولي دست بر دار نبود و همچنان با چهار پايه سعي مي كرد به من ضر به اي بزند.
برا لحظه اي خواستم كه ضربه اي با تيغه كارد به بازوي آلكس بزنم.اما ايشان سكندري خورد و ضربه كارد من به جاي اينكه به با زو يا كتف الكس بر خورد كند ضربه به زير كوش ايشان و تمام فك پايين الكس خورد.
يك لحظه سفيدي استخوان فك ايشان را ديدم دقيقا از زير لاله گوش سمت چپ تا انتهاي فك پايين را شكافته بود.
الكس مثل يك بوفالوي تير خورده با صورت به زمين افتاد.
فرياد زدم سمويل كشتمش زود باش يك خوله بيار.
سمويل با سرعت يك ملحفه نمي دانم از كجا آورد.به سرعت الكس را بلند كرديم و به وانت من منتقل كرديم . سر ايشان را در بغل گرفته بودم و سعي مي كردم كه جلوي خونريزي را بگيرم نمي دانم كي بود كه رانندگي مي كرد .
به سرعت الكس را به بيمارستان رسانيدم.
ادامه دارد