دوستان و همراهان سالهای دورم

گفتن اینکه چقدر دوستتون دارم و چقدر برام عزیز و مهم هستید فقط یک لفظ نیست!بلکه واقعیتی ست در قلبم و همیشه همراهم.

از سالهای اول نوجوانی یکی از علاقه هام این بود که پای صحبت بزرگتر ها بشینم و آنها را به حرف بگیرم و از خاطراتشان برام صحبت کنند.شاید به حرف آوردنشان اول کمی سخت بود اما کافی بود که سر صحبت باز بشه آنوقت دنیایی از خاطرات زیبا  و قصه های زندگی چه تلخ و چه شیرین بر زبانشان به زیبایی جاری می شد و من تقریبن با ولع خاص خودم به خاطر می سپردم!

از سالهای قحطی و وبا می گفتند و از سالهایی که ملخ همه زندگیشان را به باد فنا می داد و ناچار بودند که تن به مهاجرت بدن و چه عزیزانی که از دست ندادند.حتا در غربت نیز شاید نمی توانستند قوت لایموتی تهیه کنند!

از سالهای جنگ و درگیری های قبیله ای و طایفه ای می گفتند و از غارت و کشتار!

از....

اما در انتهای صحبت همه آنها بارقه ای از امید بود!که ان سالها گذشت و زندگی به روال عادی در امد و در انتها لبخندی بر گوشه لب هر کدام قابل مشاهده بود هر چند بعضی غمی گنگ نیز در چهر ه داشتند.

ومن متوجه نمی شدم که این لبخند برای چیست!

و حالا خودم نیز جزیی از همان افراد مسن هستم!زندگی حدود نیم قرن و اندی!!!

انقلاب را خوب بخاطر دارم و رفتار های هیجانی و هیستریک و بیمار گونه بعضی از مردم که همه چی را به آتش می کشیدند و به راحتی دستشان ماشه را می فشرد و چه جانها که بی دلیل گرفته نشد.

جنگ را با همه خشونتش و در همه ابعادش بشخصه تجربه کردم!نمونه هایی از آن را نیز "تحت عنوان دهه شصت"در همین وبلاگ نوشته ام! چهره گریه خون و مرگ را بار ها و بارها دیدم و تا دم مرگ رفتم اما هنوز زنده ام و نفس می کشم و به زندگی امیدوا ر درس خواندم  و دنیا را گشتم و با جان و دل کار کردم و هنوز هم در سخت ترین شرایط کار می کنم به امید اینکه کارم کوچکترین اثری در زندگی شخص یا اشخاصی از مردمان کشورم داشته باشد.

و هرگاه این خاطرات را مرور می کنم در انتها چشمهایم برق می زند و لبخندی بر لبم می نشیند و هر چند آهی نیز می کشم!

آن زمان که پای سرگذشت آن بزرگان می نشستم دلیل لبخندشان را نمی دانستم.اما حالا دلیلش را می دانم!مصداق به سر آمده !!!حالا متوجه می شوم که لبخندشان از سر امید بوده است !تا خودم این گذرگاها و گردنه های زندگی را از سر نگذرانده بودم شاید هیچگاه متوجه عمق آن لبخند نمی شدم .اما حالا بخوبی می فهم که امید چقدر می تواند نیرومند باشد و محرک زندگی!

و من نیز اسم این وبلاگ را "زندگی "گذاشته ام.

نزدیک به پانزده سال از عمر این وبلاگ گذشته است!خودش تاریخی ست برای خودش.و در این مدت نسبتن طولانی سعی کرده ام که همیشه زندگی را زندگی کنم و هیچ وقت افسوس گذشته را نخورم .سختی های زندگی را با لبخند پشت سر بگذارم و از وجود دوستان عزیزی مثل شما لذت ببرم.همنشینان فرهیخته ای که همیشه در کنارم بودید و هستید.

می خواهم در این وانفسای مشکلات که با بی تدبیری و نابخردی و و ناتوانی مسولین  هموطنانم با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم می کنند که کوچکترین آنها "ویروس"حقیری ست و ما مطمینم با اتکا به نفس و بدون اتکا به دولتمردان که خود سر بار ما هستند این مشکل را نیز از سر خواهیم گذراند.

من پیشاپیش برای همه شما دوستان عزیزم و خوانندگان خاموش این وبلاگ و همه هموطنانم سال نو را شاد باش می گویم و امیدوارم که این سال برود و همانندش هیچگاه بر نگردد.آمین

برای همه شما سلامتی و شاد کامی و آرامش آرزو می کنم و مطمینم با صبر و آرامش و بردباری این موضوع را نیز از سر خواهیم گذراند.

زنده باد زندگی